تنهایی
دلی سرد و دریایی یخ زده ......چراغی خاموش وروحی فسرده.... امید در دلی مرده ممکن است بیدار شود... اما به چ بهانه و به چه خوشی..... ریسمانی باید پیدا کرد برای بالا رفتن ..... ریسمانی محکم ....نوری باید پیدا کرد برای دیدن... اما از کدام سو... از هر طرف نگاه می کنی هجوم لشکر تاریکی... و تنها امید است که تنها و وحشتزده در کناری ایستاده ...به امید یک ناجی... یکمرد... مردی که در دل لبریز شوق رسیدن و دیدن باشد اما دیدن چه ورسیدن به چه... دیدن هیچ ورسیدن و رسیدن به هیچ... اما ایا هیچ همه چیز است؟... این دو که باهم سنخیتی ندارند ... پس چرا اینقدر به هم نزدیکند ...چرا؟...شاید این کلمات آتشی بر داغ دل باشد...و یا آبی بر آتش درون... یا به امید کسی که بخواند و همدردی کند .داغ تنهایی را 87.11.3 13
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت 17:27 توسط مجید کرباسی
|