تنهایی

دلی سرد و دریایی یخ زده  ......چراغی خاموش وروحی فسرده....  امید در دلی مرده ممکن است بیدار شود...  اما به چ بهانه و به چه خوشی..... ریسمانی باید پیدا کرد برای بالا رفتن ..... ریسمانی محکم ....نوری باید پیدا کرد برای دیدن...  اما از کدام سو... از هر طرف نگاه می کنی هجوم  لشکر تاریکی...  و تنها امید است که تنها و وحشتزده در کناری ایستاده ...به امید یک ناجی...   یکمرد... مردی که در دل لبریز شوق رسیدن و دیدن باشد       اما دیدن چه ورسیدن به چه... دیدن هیچ ورسیدن و رسیدن به هیچ... اما ایا هیچ همه چیز است؟...  این دو که باهم سنخیتی ندارند ... پس چرا اینقدر به هم نزدیکند ...چرا؟...شاید این کلمات آتشی بر داغ دل باشد...و یا آبی بر  آتش درون... یا به امید کسی که بخواند و همدردی کند .داغ تنهایی را    87.11.3 13   

قصه تنهایی

پارسال نه پیارسال ازت پرسیدم فرق زن ومرد چیست یا اصلا زن ومرد چیند وچگونه . همان موقع بهم جواب ندادی درست یکسال بعددر عرض چند ماهی از یکشب شروع کردی به پاسخ. جواب ساده بود و پیچیده می آمدی صحبت میکردی و میرفتی .درد دل میکردی دنبال یک گوش میگشتی که حرفهایت را بشنود من هم سراپا همه گوش بودم .حرفها همه زیبا بودو حقیقی. معیارت با معیار با معیار ما فرق داشت همش از زیبایی میگفتی و از یکی شدن و یکی بودن از برادری و تساوی از عشق میگفتی .باید عاشق همه چیز و همه کس باشی می گفتی وقتی به باران نگاه میکنی به یاد من بیفت .میگفتی که هیچ وقت از پیشم نمیری .پیشم میمونی .باهامی و دوستم داری و تنهام نمیگذاری هر چی که ازت میپرسیدم جواب میدادی و چه جوابهای سنجیده و زیبایی که من را که هیچ تمام دنیا را قانع میکردی. یادمه یکبار قسم خوردی گفتی همیشه کنارم میمونی کفتم از تنهایی میترسم گفتی خدا نکند تنها بشی اما افسوس ورق برگشت.نمودونم چی شد فقط میدونم چیزی که انتظارش را نداشتم اتفاق افتاد یکروز چشم باز کردم ومنتظر شدم تا ظهر تابعد از ظهر تا شب  تا فردا صبح ودوباره تا ظهر و دوباره تاشب ولی دیدم شب من تمامی ندارد و تنها شده ام میدونم که یکروز برمیگردی ولی ممکن است آن موقع دیگر دیر باشد میترسم نه تو آن آدم قبلی باشی و نه من . میترسم آن موقع وقتی آمدی دیگه از من خوشت نیاد یا حتی من از تو . حالا شبها پیش هر کسی که میخواهی بری برو من که دیگه به یادت نیستم خودمو با کارهای دیگه سرگرم میکنم... خداحافظ   87.03.11 

سفر با دوچرخه به شهر شیراز

با سلام خدمت دوستان عزیز شرح سفرم به شیراز را برایتان میگویم . ساعت نه صبح از ترمینال صفه دوچرخه ام را سوار اتوبوس کردم به مقصد شهرضا چون قبلا با دوچرخه از خانه تا شهرضا رفته بودم نخواستم نیروی خود را صرف این کار کنم ساعت ده ونیم پنج شنبه . روز چهارم اردیبهشت موقعی که به ابتدای جاده شیراز رسیدم تابلو شیراز  415کیلومتر را دیدم شروع به رکاب زدن کردم برای ناهار حدود نیم ساعت کنار یک سوپر مارکت توقف کردم و ساعت 19.5به شهر آباده رسیدم مسیر نسبتا خوب بود کمی شیب منفی داشتم و تقریبا 140کیلومتر امدم با سرعت متوسط 17.5 کیلومتر برساعت شب را در فلکه ابتدایی آباده چادر زدم با وجود مغازه های شبانه روزی دور چها راه کمی احساس امنبت میکردم این گونه مغازه ها از احساس غربت که در این سفرها برایم پیش می آید هم می کاهد با وجود کیسه خواب درون چادر کمی سردم شد . صبح ساعت 7.5 از سوپر شبانه روزی چای و صبحانه تهیه کردم  وبعد به راه افتادم مسیر امروز کمی مشکل بود شیب مثبت جاده حرکت را برایم مشکل میکرد این شیب با رسیدن به گردنه صفا شهر بیشتر شد گردنه را به صورت پیاده طی یک ساعت ونیم گذراندم خانم و آقای مهربانی در ابتدای گردنه به من چای تعارف کردند و من هم پذیرفتم ادامه مسیر تا نزدیکی سعادت شهر را تا ساعت 9.5 شب ادامه دادم طی مسیر در شب با وجود نور کم led با کمک  چراغ خودروهای فراوان جاده باز هم کمی مشکل بود والبته تشویق ماشینها به خصوص ماشینهای سنگین به من دلگرمی میداد شام رادر رستوران مجتمع رفاهی نرسیده به سعادت شهر خوردم و با دعوت آشپز خوب وصمیمی رستوران علی که از بچه های خوب آذری و اهل تهران بود در رستوران به صبح رساندم واقعا برای جا دستش درد نکنه چون هوای بیرون سرد بود وبه صبح رساندن آن در کیسه خواب ضعیفم بسیار مشکل بود روز سوم و آخر سفرم را طی 12 ساعت به پایان رساندم با متوسط سرعت 11 کیلومتر برساعت و دلیل این کاهش سرعت سر بالایی مسیر و خستگی بود در بین راه ظهر در نزدیکی یک چاه موتور کشاورزی در دشت مرودشت قدری استراحت کردم چون گرمای هوا و تابش خورشد شدید بود بعد از کمی استراحت کشاورز مزرعه آمد و کمی در مورد مزرعه وکشاورزی صحبت کردیم و میگفت چندین سال پیش اینجا 2 یا 3 متر که میکندیم به آب میرسیدیم ولی الان به قدری سطح آب پایین رفته که باید 140تا  170متر چاه بکنیم تا به اب برسیم" نمیدانم با این کم آبی .کشور چگونه جواب تغذیه و کشاورزی آیندگان و حتی جمعیت فعلی کشور را خواهد داد." ساعت 8شب به شهر زیبای شیراز رسیدم و ساعت 8.5دوچرخه ام راسوار اتوبوس کردم وبه سوی  اصفهان برگشتم.